خواستگاری و عقدکنان در قدیم
هفت جواهر و جیوه که در عقد حاضر میکردند، به عقیده قدیمیها برای سفیدبختی بود. آب نشانه روشنایی و برگ نماد سبزی و خرمی بود. روی زین نشستن عروس نیز به این معنی بود که به شوهر مسلط باشد!!
خواستگار
چند روز قبل از عقد کنان، خانواده عروس و داماد شروع به دعوت دوستان و آشنایان و قوم و خویشها میکردند. آن وقتها، کارت دعوت رسم نبود. دعوتهای زنانه این طور صورت میگرفت که خانواده عروس و داماد چند دانه نقل و هل توی نعلبکی بلور میگذاشتند و نعلبکی را در دستمال کوچک ابریشمی میپیچیدند و توسط یک زن گیسسفید یا ددهسیاه، برای دوستان و آشناهای زنانه میفرستادند و دعوتهای مردانه هم اینطور بود که یک مرد خوشخط، به قول معروف چندین «رقعه فدایت شوم» برای دوست و آشناها مینوشت و «غلام بچهها» این دعوتنامهها را میرسانیدند.
روز پیش از عقدکنان در خانه داماد رختهای نبریده و چادر و چاقچور و روبنده و قلابه و کفش زردوزی عروس را توی «خونچه» میگذاشتند. این خونچه اول بود. اما در خونچه دوم کیسههای حنا و رنگ سدر قرار میدادند. در خونچه سوم ده، بیست جفت کفش زنانه بود که باید میان کارکنان حمام زنانه خانواده عروس ـ زن اوستا، جامهدار، آبگیر، دلاک، حجامتچی، بندانداز، و امثال آن - تقسیم شود. خونچه چهارم، خونچه اسفندِ پای عقد بود که هنوز هم معمول است. بعد از آن، خونچههای شیرینی و میوه و طبقهای آجیل و کاسهنبات بود. در یک خونچه هم چندین کله قند، چند بسته چای، چند شیشه شربتهای جور به جور میگذاردند.
عقد که تمام میشد، مغز یک فندق را درآورده و در آن جیوه میریختند و سوراخ آن را با موم میگرفتند و به عروس میدادند تا همانطور که جیوه در فندق میلغزد، دل داماد نیز برای عروس مدام بتپد و سر او هوو نیاورد!
بعضی خانوادهها یک دسته مطرب مردانه همپای این خونچهها راه میانداختند. اما بیشتر خانوادهها به جای مطرب، یک مداح خوشصدا حرکت میدادند که با صدای بلند شرح عروسی حضرت فاطمه سلام الله علیها، را میخواند و زن و مرد تماشاچی از بالای پشت بام و توی کوچه دست میزدند و هلهله میکردند.
در خانه عروس، یک گوسفند حاضر کرده بودند که تا خونچهها میرسیدند، سر گوسفند را میبریدند، اسفند دود میکردند و خونچهها را تحویل میگرفتند. صبح آن روز، عروس را حمام میبردند؛ سرش را حنا میبستند، صورتش را بند میانداختند، سفیدآب و سرخاب میمالیدند، ابروانش را وسمه میکشیدند و لباسهایی را که داماد فرستاده بود، به او میپوشاندند.
بعدازظهر عروس را پای جانماز مینشاندند تا خطبه عقد جاری شود. اتاقی که در آن آداب عقد را به جا میآوردند، باید زیرش پر باشد و زنهایی که موقع عقد در آن اتاق بودند، باید همه «یک بخته» و «سفید بخت» باشند. رو به قبله، سفره سفیدی پهن میکردند؛ آینهای را که داماد فرستاده، «آینه بخت» بالای سفره میگذاشتند. دو «جار» یا «لاله» در دو طرف آینه قرار میدادند که در آنها یک شمع به اسم عروس و یک شمع به اسم داماد روشن میکردند. جلوی آینه، مشتی گندم پاشیده، رویش «سوزنی ترمه» میانداختند. بعد، «پیه سوزی» از عسل و روغن روشن کرده، رویش یک تشت واژگون مینمودند. روی تشت، یک زین اسب قرار میدادند که عروس روی این زین مینشست. عروس موقع عقد توی آینه نگاه میکرد و رسم بود که در لباسهای او نباید گره باشد. همچنین بندهای لباس او باید باز باشد تا گره در کارش نخورد.
سر سفره عقد، لازم بود حتماً این چند قلم حاضر باشد: قرآن، جانماز، قدح شربت، خونچه اسفند، نان و پنیر و سبزی، گردو، جیوه، کاسه آب که روی برگ سبز باشد، دو کله قند که در موقع خواندن خطبه «آدم»، یک زن سفید بخت بالای سر عروس میسایید تا خردههای آن روی سر و صورت عروس بریزد - معنی این کار این بود که «زندگیات پر از شیرینی باشد»-؛ علاوه بر اینها میوه و شیرینی، «هفت جواهر»، یعنی هفت ادویه گیاهی که در هاون میساییدند و در یک قهوهجوش، قلیاب سرکه و فلفل سفید میجوشاندند و در قهوهجوش دیگر روی منقل دو تخممرغ در هفت ادویه به نیت اولاد میجوشاندند که یکی از آنها را عروس میخورد و دیگری را داماد.
عقد که تمام میشد، مغز یک فندق را درآورده و در آن جیوه میریختند و سوراخ آن را با موم میگرفتند و به عروس میدادند تا همانطور که جیوه در فندق میلغزد، دل داماد نیز برای عروس مدام بتپد و سر او هوو نیاورد!
پس از انجام مراسم عقد، کاسه آب را میریختند به سر عروس و با کفشهای او شمعها را خاموش میکردند. هفت جواهر و جیوه که در عقد حاضر میکردند، به عقیده قدیمیها برای سفیدبختی بود. آب نشانه روشنایی و برگ نماد سبزی و خرمی بود. روی زین نشستن عروس نیز به این معنی بود که به سر شوهر مسلط باشد. عسل و روغن برای این بود که روزگارشان شیرین و خوشگوار باشد. اسفند برای شگون و نان و پنیر و سبزی هم زندگی عروس و داماد را پربرکت میکرد.
منبع:تبيان
